ترجمه و تفسیر آیاتی از سورۀ قلم (68)(ش3)
گلچین سوم: سفارش به مراعات حال فقراء و مساکین، و طبقات محروم جامعه:
الف) ترجمۀ موزون نَسَفی:
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23)
[پس صاحِبان باغ و بُستان] رفتند، و با يكدگر بهراز [سخن پنهان] میگفتند.
أنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24)
در مَيايَدا در اين بوستان، امروز، بر شما هيچ درويش.[1]
وَ غَدَوْا عَلَی حَرْدٍ قادِرِينَ (25)
و رفتند؛ و ايشان بر منع [فقیران]، توانايان [بودند] بهنزد خويش.[2]
فَلَمَّا رَاَوْها قالُوا اِنَّا لَضَالُّونَ (26)
چون ديدند بوستان را سوخته، گفتند:
”ما راه، غلط كرديم[3]، اين بوستان ما نيست كه ما آمديم!“؛ و قيلَ [= گفته شده]: يعنی: ”ما خطا كرديم، كه نيّت منع فقرا كرديم“ [و بُخل و خِسّت بهخرج دادیم].
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)
بَلْكْ[4] ما بیبهره كـَـرْدِ[گا]نيم[5]، و بدانقصد كه كرديم سزای اين حِرمانيم.
ب) تفسیر منظوم صفی(ره):
پس بسوی باغ آوردند روی
خُفْيَه ميكردند باهم گفتگوی
تا فقيران نشنوند آوازشان
زانكسان پوشيده گردد رازشان
رازشان اين بود كِامروز از سُراغ[6]
تا نيايد هيچ مسكينی به باغ[7]
خود بقصد ”منع مسكين“ بامداد
زود رفتند آن توانايان، و شاد -
قادرين، يعنی: به زعمِ زشتِ خويش
بودشان قدرت بضبطِ كشتِ خويش
پس چو ديدند: آنچه بُد اندوخته
كِشتِ زارِ خود - سياه و سوخته
پس بگفتند آن زمان با اُشتُلُم:[8]
راه باغ خود مگر كرديم گم؟!
باغ ما، زيرا كه دی معمور بود!
آفت و ويرانی از وی دور بود!
پس بگفتند اين، كه: اين بُستانِ ماست؛
”بلكه ما بیبهرهايم“ از آن بخواست.[9]
[2]) یعنی: نزد خود چنین میپنداشتند که قادرند و میتوانند حقّ مردم فقیر را ندهند و آنها را از خود برانند.
[5]) بیبهره کرده: اسم است، در مقام انتساب به (بیبهره کننده) که خداست؛ یعنی: بیبهره شدگان.
[7]) یعنی: مبادا از خودمان اثر و نشانی برجا بگذاریم تا فقیر و بینوایی در باغ به سراغ ما آید.
[9]) یعنی: بانگ ”ما پولداران هستیم که محروم و بیبهرهایم!“ (نه فقراء و بینوایان)، از این باغ و بُستان ما برآمد.
ترجمه و تفسیر آیاتی از سورۀ قلم (68)(ش2)
گلچین دوم: نکوهش بدزبانی و خبرچینی، و سفارش به دوری از آدمهای سمّی:
الف) ترجمۀ موزون نَسَفی:
وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ (10)
و طاعت مدار [مَر] هر «سوگندخوارِ» خوار را.
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11)
آن عيبجوىِ عيبگوىِ زَمُودَهگرِ[1] نابهكار را.
مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أثِيمٍ (12)
آن زَكُورِ[2] نانْكورِ از حد درگذرندۀ بزهكار را.
عُتُلٍّ، بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (13)
آن درشتدلِ درشتزبانِ كلانشكمِ بسيارخوار[3] را،
با اينهمه، حرامزاده [و] مُستحِقّ هر عيب و عار را.
توضیحی از نگارنده:
هرچند «زَنیم» در لغت عرب، بهمعنی «» مُستعمَل است؛ ولی در اینجا، منظور خدای تعالی این نیست که: هر فرد تندگو و بدزبان و پرخاشگر یا خبرچین و زخمزبان زننده به دیگران، زاده باشد. بلکه منظور آناست که چنین رفتارهایی این افراد را شبیه به پستترین طبقات جامعه میکند (که افراد هرزه و بدکاره و یا متولّد در چنان محیط آلوده از نظر تربیتی و فرهنگی هستند؛ که بهاصطلاح، چنین رفتاری یادآور تربیت خانوادگی چنین اشخاصی است، که گویا از وجه حلال و مشروع تولّد نیافته و همچون کودکان سرراهی، بیادب و هرزهزبان و هتّاک بار آمدهاند).
یا آنکه، مراد از «حرامزاده» بودن این افراد، اثر «لقمۀ حرام» در تکوین و پیدایش «نطفۀ حرام» و «وراثت آلوده» یا «ژنتیک» ایشان است؛ که «ژن» پدران یا مادران آنها بهایشان نیز سرایت کرده و منتقل شده است. و البته، این سبب بیگناهی این انسانها نبوده و «ژن معیوب» فقط بستری بالقوّه برای «تربیت معیوب» است. وگرنه، در طول تاریخ، افرادی بودهاند که با «نیروی اراده» اثرات «ژن معیوبِ» خود را خنثی ساخته و به جمع نیکان و «محیطِ» نیکوکاران و فرهیختگان پیوستهاند. پس، در روانشناسی، یک «فرد» میتواند با غلبه بر «وراثت» و نسل و خانواده، جذب «محیط» سالم شود.
میزان نفرت پیامبر(ص) از افراد خبرچین و جاسوس:
احادیث معصومین(ع) در نکوهش و لعن و نفرین بر چنین افرادی و اظهار نفرت و انزجار و بَرائت از آنها، بسیار است. به ذکر یک مورد بسنده میکنیم؛ که اصطلاحاً به آن «سِعایَت» (خبرچینی ی، یا جاسوسی از مردم برای حاکمان) میگویند:
ملاّ احمد نراقی(ره) (فقیه عهد قاجار)، در کتاب اخلاقی «معراج السّعاده» گوید:
«و بدانکه: بدترین انواع سخن چینى، «سِعایَت» (= جاسوسی ی) است. و آن عبارت است از: سخنچینى نزد کسى که از او بیم ضرر و اذیّت باشد؛ مانند اُمَراء و حُکّام و رؤساء. از حضرت پیغمبر (صلّى اللّهُ علَیهِ و آلِه) مروىّ است که:
«کسى که سِعایَت (جاسوسی) مردمان را کند، حلالزاده نیست!»
و سلاطین عَدالتْگستر، و حُکّام رَعیّتْپرور، هرگز صاحِبان این صفات را در نزد خود راه نمىدهند، و گوش به سخن ایشان نمىکنند، و مىدانند که ضرر ایشان بر رَعایا (= مردم) و فقراء، از ضرر ”سگ گزنده“ و ”گرگ درنده“ بیشتر است!».[4]
ب) تفسیر منظوم صفی(ره):
هم مَبَر فرمانِ حَلاّفِ مَهين
كه خورَد سوگند بيش، از ضعف دين
ميكند بسيار، عيب مردمان
بر سخنچينى بُوَد هر سو روان
بازدارنده زِ خَير و بُخلخواه
بُگذَرَنده از حدود و پر گناه
بس عُتُلّ، يعنى: ستیزهجو به خلق
سخترو، بُگشادهْاِشْكَم، تنگحلق
با وجود اين، زَنيم است او عجب!
نى پدر او راست پيدا؛ نى نَسَب.
زود باشد تا كنيم او را نشان؛
داغ بر خرطوم بِنْهِيمَش عيان!
[1]) زَمُودَن: نقش و نگار دادن؛ زَمُودَه: زردوزی شده، نقش و نگار کرده (دهخدا). بنابراین، زَمودَهگر یعنی بَزَککار و فریبنده؛ کسیکه با تزویر و حیلهگری، واقعیّات را نزد دیگران دگرگون جلوه میدهد و سعی در تخریب افراد و ترور شخصیّت آنها دارد. انسانهای دوبهمزن و خبرچین، مصداق بارز اینقبیل ”آدمهای سمّی“ هستند.
[2]) زَکُور = ژَکُور: بخیل، سِفلَه، فرومایه و پست. (لغتنامۀ دهخدا)
[3]) عُتُلّ: به تمامی این معانی آمده و مشتقّ از «عَتَلَة» بهمعنی «تیشۀ آهنین» است (لسان العرب، مادّۀ ”عتل“)؛ و صحیحترین معنی آن در این آیۀ کریمه، همان «انسان تندخو و تندگو و خشن» است؛ که باز از دیگر خصوصیّات ”آدمهای سمّی“ است، که چنین رفتار حیوانی و نکوهیدهای را برای خود، نوعی افتخار و شَجاعت میپندارند!
[4]) معراج السّعادة، فاضل نراقی، نشر هجرت، ص548، باب4، انتهای صفت11: سخنچینى و نَمّامى و مفاسد آن.
ترجمه و تفسیر آیاتی از سورۀ قلم (68)
گلچین نخست (آیات 1-4) و پیام دومین سوره قرآن: آموزش و نگارش
الف) تَرجَمۀ مَوزون نَسَفی:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
[بهنام آفرينندۀ بخشندۀ بخشاينده]
ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1)
[یعنی]: «سوگند به خداوند با عَظَمَت»، و گويند: «به قرآن با بركت»، و گويند: «بدين سورۀ با فضيلت». و گويند: «ن وَ الْقَلَمِ» سوگند [است] به «دوات و قلم»، و گويند سوگند به «لوح و قلم». و گويند: «ن» سوگند بدان «ماهى» [و یا نیروی جاذبه منظومهوار بیضیمانند است] كه زير همۀ زمينها (سیارات) است؛ «وَ الْقَلَمِ» سوگند بدان قلم كه زَبَر (بالای) همه آسمانهاست [که خود اجسام گردنده، همچون سیّارات منظومه شمسی و دیگر منظومههای کیهانی است]. و گويند: «وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» سوگند به قلم حَفَظَه (فرشتگان ناظر نگاهبان) و آنچه مىنويسند از اعمال بندگان، و [یا] گويند: سوگند به قلم آدميان، و آنچه مىنويسند از علم و قرآن [و بنا بر تفسیر نجومی و ستارهشناسی از این آیه: «سطر» همان مدار «قلم» سیارات است حَولِ مرکز منظومه شمسی، که نقطۀ «نون» نیز در «خورشید» به تصویر در میآید؛ و دایرۀ نون، اشاره به حرکت سیارات، و نقطۀ نون اشاره به س و مرکزیّت خورشید باشد].
ما أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2)
كه تو ديوانه نِهئى بِدان اِنعام كه خداى راست بر تو پيوسته.
وَ إِنَّ لَكَ لَأجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3)
و مَر تو راست: مزدِ ناكاسته [و] ناگسسته.
وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)
و تويى بر خُلْقى بزرگ، [اخلاقی] شايسته [و] بايسته.
ب) تفسیر منظوم صفی(ره):
صورت اَشياست زين نون و قلم
كه شد اندر «لوح امكانى» رقم
پس قسم بر سطر سطر ممكنات
زانچه شد بِنْوشته با كِلْك از دوات
آنچه بِنْگارندگانِ اين صُوَر
مىنويسند از قلم زير و زَبَر
هست آن بازَ ار بِتَن دارى روان
- صورت اشياء و ماهيّات آن
[نکتۀ علمی:غیر از منظومه شمسی و کهکشانها که غالباً شکل آنها دایرهوار، یا بیضیشکل یا قوسمانند است - و همگی یادآور شکل حرف نون میباشند - شکل حرکت مدار الکترونها دور هسته اتم نیز که از کوچکترین اجزاء تشکیلدهندۀ جهان هستند، باز همانگونه «نونمانند» و «دایرهوار» یا «قوسیشکل» و شبیه رسم «قلم» است].
نيستى ديوانه، اى فخر كِبار
تو بهنعمتهاى آن پروردگار
آنچنانكه بر تو اين نسبت دهند
- احمق و ديوانه و مجنونِ چند
آنكه در «عقل و نُبُوّت» خاتَم است
عقل او گويند بیعقلان: كم است؟!
مر تو را اجریست بىمنّت ز كس
در نُبُوّت، يعنى از حقّ است و بس
نيست غيرى در وصولش واسطه
تـا بُوَد «منّت» تو را از رابــطــه
خود تو بر خُلقِ بزرگى اى رسول
كه كنى از قومت اين «ايـذا» قبول
هست اندر حُسنِ خُلق افزون سخن
با تو گويم بعضى از آن جمله من
گفته بعضى: خُلق اين باشد به چَشم
كه دهد خشم اَر كَسَت، نآيى بخشم
بس دقيق است اين؛ كلام عام نيست
هست بهر پخته؛ بهر خام نيست!
ليك ميگويد «صفى» شو منتقل←
هست خُلق: اِدراكت اَر شد معتدل
وین مُيَسَّر نيـست بهر هـيـچ كــس
جز كه بندد دست وسواس و هوس
بستنِ آن هم بُوَد دور از گمان!
جز كه آيد پاى عشق اندر ميان
چون كه آمد عشق هر فكرى كه هست
دان كه: از شهر حواس، او بار بست!
او نخواهد جز رضاى یار خويش
فارغست ار راحت و آزار خويش
پس نكرد او فعلى؛ آن محبوب كرد
كرد محبوب ار كه كارى خوب كرد
اين لسان ديگرى بُد، نَكْ سخن -
گويم از قانون تفسير، اى حَسَن!
مُتّصِف چون بر صفات حق شدى
رَستى از قيد «خود» و مطلق شدى
آن نه خُلقِ توست؛ ديگر خُلقِ اوست
خُلقِ او خود هم بزرگ و هم نكوست
ترجمه و تفسیر آیاتی از سورۀ عَلَق (96)
آغاز کتاب آسمانی اسلام و پیام اوّلین سوره قرآن:
دانش + بینش + نیایش
الف) تَرجَمۀ مَوزون نَسَفی:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
[بهنام آفرينندۀ بخشندۀ بخشاينده][1]
اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ(1)
برخوان بهنام پروردگار[ت] كه. آفريد.
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ(2)
آدمی را از خونِ بسته، هست گردانيد.
اقْرَأ وَ رَبُّكَ الْأكْرَمُ(3)
برخوان، و پروردگار تو[ست] كريمترين كريمان.
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(4)
آنْك بياموخت. بهقلم، خلق را علمهای فراوان.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ(5)
بياموخت آدمی را آنچه نمیدانست پيش از آن.
كَلاّ إنَّ الإنْسانَ لَيَطْغَی(6) أنْ رَآهُ اسْتَغْنَی(7)
حقّا، كه آدمی آرَد طغيان،
چو بيند خويش را از توانگران.
إِنَّ إِلَی رَبِّكَ الرُّجْعَی(8)
به پروردگار تُست بازگشتِ خلق، نه به سود و زيان.
أ رَأيْتَ الَّذِي يَنْهَی(9) عَبْداً إِذا صَلَّی(10)
ديدی آن[کس] - ابوجهل - را كه باز میدارد،
بنده[ای] را - يعنی مصطفی(ص) را - چون نماز میآرَد.
أ رَأيْتَ إِنْ كانَ عَلَی الْهُدَی(11) أوْ أمَرَ بِالتَّقْوَی(12)
چه گويی اگر اين بنده بُوَد بر راه رستگاری؟
و فرمايد ديگران را به ترسكاری.
[آیا] خوب بُوَد كه وی را از عبادت باز داری؟
أ رَأيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّی(13)
چه گويی اگر اين بازدارنده (ابوجهل) مُكذِّب قرآن و رویگردانيده از ايمان بُوَد؟
أ لَمْ يَعْلَمْ بِأنَّ اللَّهَ يَرَی(14).
[آیا] نمیداند، كه خدای عَزَّوَجَلّ میبيند؟
[الی آخِر سوره مبارکه.].
ب) تفسیر منظوم صفی(ره):
آيتی كـَاوّل رسيد از ربّ دين
بُود «اِقرَء بِاسْمِ رَبِّك»، باليقين
نام ربّت را بخوان ایمصطفی
آن خدايی كـآفريد او چيزها
خلقت انسان ز ”خون بسته“ كرد
عضوهايش پس بهم پيوسته كرد
حاصلآنكه اوّلْ آيَت بُود اين
-كه بر او آمد ز ربّ العالَمين
میبخوان تو ایپَيَمْبَر نام حق
آن كه خلق آدمی كرد از علق
آمد اين آيت، نخستين، بر رسول
زانكه خلقت اصل باشد بر عقول
تـا بـدانــد آدمی كه لايـقش -
هست و واجب: بندگیِّ خالقش
«رَبِّ اَكْرَم» را بخوان كه با قلم
- مَر «نوشتن» را بيامـوزند هم
میبـيـامُـوزانـَد آدم را تمـام
آنچهرا كه میندانست از مَهامّ[2]
الحق انسان است طاغی بر خدا!
چونكه خود را ديد ذيقدر و غِنا
هست سوی ربِّ تو بیمعذرت
بازگشتِ جمـلـه، اندر آخرت
بينی آيا آن كه دارد، هيچ، باز
بندۀ ما را، كه باشد در نماز؟
بينی ای ناهی! تو، آيا كه بُوَد
- بندۀ ما، گر كه بر راه رَشَد[3]
امر بر تَقوَی نـمايـد يا نماز
ميتوان اورا چگونه داشتباز
بينی آيا آنكه تكذيب اَر كند
ياكه روگردانَد آن بوجهلِ رَدّ
مُستَحِقّ بر چه عذابی گردد او؟
هم بدينسان هر مُكذِّب [یا] عَدُو
اين ندانِستَه اسْت آيا از عَمَی[4]
كه بُوَد بينا به قصدِ او: خدا؟!.
[الی آخِر سوره مبارکه.].
[1]) نَسَفی، در این تفسیر، به چند نحو، «بسم الله الرّحمن الرّحیم» را - تا سورۀ هود (سوره 10) - ترجمه نموده، که ما این ترجمه را از سورۀ بقره انتخاب کردیم.
دیباچه منظوم تفسیر صفی(ره)
و امّا، خطبه افتتاح یا دیباچۀ منظوم تفسیر صفی (که بازهم متأسّفانه در چاپهای اخیر حذف شده است)، طبق نسخۀ چاپ سنگی کتابخانۀ مجلس، چنین میباشد:
حمد بیحد، ذات پاکی را سزاست
کو خلایق را به نیکی رهنماست
خاکرا جان داد و ادراک و بیان
تا شناسد دادهی خَلاّقِ جان
دادِ او بِشْناختنْ، هم، دادِ اوست
نعمتش دانستن، از اِرشاد اوست
خاک میدانست کِی، تعظیم او؟!
گشت از ارشاد او، تسلیم او
از رهِ تسلیم، «ذیادراک» شد
از کدورتهای خاکی پاک شد
پس زبان دادش، که آید در سپاس
زآنسپس کز جُودِ او شد حقشناس
کرد تعلیمَش رموز معرفت
گشت از تعلیم او کاملصفت
برگزید از خاکیان خَیْل رُسُل
خلق تا بَر وِی گرایند از سُبُل
باز بشناسند - مَر تفتیش را -
رهنمای عقل و جان خویشرا
هم فرستاد از پی نظم و نَجات
- انبیا را با کتاب و معجزات
تا نباشد راه او بر خَلق، سَدّ
هرزمان آگه شوند از نیکوبد
از پی اتمام فضل و نعمتش
احمد(ص) آمد با کتاب و آیَتَش
دمبهدم، از حق، تحیّات و سلام
بر رسول و آل و اصحاب کِرام
خاصه شیرحق امیرالمؤمنین(ع)
پیشوای عارفان، سلطان دین؛
آنکه میباشد زبان: در کامها؛
بهر وصفش، بر نشان و نامها
بر من از یُمنِ وِلایَش، فضل حق-
زآن فزون باشد که گنجد در ورق
خواهم اَر گویم کمی زآن حالها
نیست شرحش ممکن اندر سالها
از گذشته، بِـهْ، که نـآرَم در قلم -
عمر، تا چُون رفته؟ بر شادیّ و غم
هم ندارد وقت، اینقَدْر اقتضا
پس بِهِل ماضی و مُستقبَل بجا[1]
نَکْ، که از عمر «صفی» بُگذشته شست[2]
در زمان «پادشاهی حقپرست»
«ناصرالدّین»، شاهِ شاهانِ زمین
مُلک و ملّت را بهعصرِ خود، مُعین[3]
هیچ خُلقی نیست زَ اخْلاقِ نِکو -
بَر عِلاوَۀ[4] «عدل»، کآنْ نَبْوَد در او[5]
دَوْرِ گیتی را رَسَد گر افتخار -
بر چنین شاهی، بُوَد کامِلعِیار[6]
تا بُوَد روشن، دلِ آگاهِ او
حق بیافزاید به عمر و جاه او
اندر این دوران، به تفسیر کلام
- یافتم توفیق، از ربّ الأنام[7]
من نگویم اختصاصش را؛ تو خَود[8]
نیک فهمی، داری اَر عِلم و خِرَد[9]
باقی از «تفسیر» میخوان، ای هُمام[10]
اینقَدَر کافیست اینجا، والسّلام!
از پی «تفسیر قرآن مجید»
باشد از حق، عمر و توفیقم امید
تا بهشکر آن، که دادم نُطقوکام
«معنیِ قرآن» به نظم آرَم تمام.
ماده تاریخ، و سال سرودن تفسیر صفی
در پایین صفحه، یک رباعی در «مادّه تاریخ» این تفسیر از خود مرحوم صفیعلیشاه چنین آمده است:
من خوبترین ترجمهی قرآنم
بر معجزۀ نبی، بِهین بُرهانم
تاریخ من اَر طلب کنی، خود گویم:
«تفسیر صفی، هادیِ گمراهانم»
(که مصراع اخیر، به حساب ابجد، برابر است با = 1307 قمری).
[1]) بِهِل: رها کن، بگذار؛ از مصدر هِلیدن، هِشتَن: گذاشتن، فروگذاشتن، واگذاشتن. یعنی گذشته و آینده را بگذار، تا در وقت خودش بیان کنم.
[2]) شَست = شصت؛ طبق رسمالخطّ کهن پارسی، و جِهَت حفظ قاقیه با «حقپرست»، با «سین» آمده است.
[4]) هاء و یاء نسبت یا اضافه، در شعر اینگونه خوانده میشود: «بَر عِلاوَیْ» (به س یاء).
[5]) یعنی: بعلاوۀ عَدالت، هیچ خُلق نیکو و پسندیدۀ دیگر نیست که در وجود این پادشاه (ناصرالدینشاه) نباشد.
[6]) یعنی: جهان بشریّت در گردش روزگار، اگر افتخار رسیدن به چنین شاهی را داشته باشد (که دین و دانش و فرهنگ را توأم با هم، برای مردم میخواهد)، گردشی کامل و بینقص، و تحوّلی تمامعِیار داشته است.
[8]) خود، بهمناسبت همقافیه بودن با «خِرَد»، «خَد» خوانده میشود (به فتح خاء).
[9]) یعنی: من از خصوصیّات و ویژگیهای تفسیر خودم، نسبت به تفاسیر دیگر، چیزی نمیگویم. تو اگر خودت علم و آگاهی و خِرَد داشته باشی، نیکفهم و نیکاندیش و باریکبین نیز هستی.
[10]) یعنی: بقیّۀ اوصاف و امتیازات را در خود تفسیر بخوان و بجوی، ای بزرگوار!
دیباچه تفسیر صفیعلیشاه(ره)
دیباچۀ تفسیر صفی(ره)
[گلچینی از دیباچه تفسیر صفی، که متأسّفانه در چاپهای جدید، آن را حذف و سانسور کردهاند. نمیدانیم برای چه؟! بههرحال، بنده آن را از روی نسخۀ موجود در کتابخانه مجلس، شخصاً گزینش و تایپ و ویرایش، و تقدیم خوانندگان میکنم]:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
«خجستهجوهر یکتای حمد و ستایش، و شایستهگوهر مُصَفّای مدح و نیایش. قادر بینیازی را شاید. و ربّ وَدُودی را سزَد. قادر کریمی که روزی بندگان را روزبهروز از خزانۀ مَکرُمَتِ خویش مقدّر داشت؛ آدمی را نطق و زبان داد تا جز ثَنایش نگوید [و جز] شکر نعمتش نجوید؛ چشم و گوش بخشید تا جز در آیات قدرتش ننگرد و به غیر صَوتِ حقیقتش نشنود؛ عقل و هوش عطا کرد تا رَه به وحدانیّتش بَرَد و پی به ربوبیّتش بردارد؛ دست و پای، کَرامَت کرد که بسوی او یازد و به کوی او گراید.
رسول اُمّی(ص) را آموزگار دبستانِ تربیتش، به تِلاوَتِ قرآن مجید، در تمام آفاق تا قیام قیامت بلندآوازه ساخت. [شعر]:
حدّ حمدِ حق نداند هیچکس * حسرت آمد حاصل دانا وبس!
و الصّلاةُ و السّلامُ عَلَی خَیرِ الوَرَی نَسَباً و أشرَفِ الأنبیاءِ حَسَباً. محمّدٍ المحمودِ، صلواتُ اللهِ علَیهِ و علَی آلِهِ النُّجَباءِ النُّقَباءِ؛ [و لا] سِیَّما. إمامِ المتّقینَ أسَدِاللهِ الغالِبِ أمیرِالمؤمنینَ علیِّ بنِ أبیطالبٍ، صلواتُ اللهِ و سلامُهُ علَیهِ.
وبعد. ناصرالدّین شاه قاجار. که همواره خاطر ملوکانهاش، پس از مَملَکَتداری و عَدالتگستری و رعیّتپَروَری. به نشر حکمت و علوم، و رَواج معرفت حیّ قیّوم. مصروف [بوده] و غالباً فکر ثاقب (= روشن و فروزان) همایونش به تربیت ارباب دانش و اصحاب بینش [معطوف] است. چنانکه در هر گوشهای از مَمالِک مَحروسه (= سرزمین ایران)، گروه حکماء و دانشوَران آفاق. در کمال آسایش خاطر و امنیّت باطن و ظاهر، به ترویج علوم و حکمت، و کشف حقائق و معرفت، اشتغال دارند؛ و با نِهایَتِ فَراغت، به إفاده (= فائده رساندن) و استفاده (= فائده بردن)، روزگار میگذرانند.
الحمد لله، ثُمّ الحمدُ لله، که ما بندگان را در چنین عصر و دولتی نعمتِ وجود ارزانی فرمود. و ظِلّ رایَتِ (= سایۀ پرچم) چنین سلطان عدلگستر رعیّتپروری را بهپاس ناموس و ترویج شریعت مصطفوی(ص) و طریقت مرتضوی(ع) برافراشت.
الحقّ، از روی انصاف توان گفت که مزیّت و فزونی این عصر همایون (فرخنده) بر اعصار قدیمه، از هر جِهَت آشکار و پیدا؛ و از هر حَیث، نمودار و هویدا است.
[و امّا]، بر ارباب خُبرَت (= آگاهی) و هوش، پوشیده نیست که:
از وقتی که قرآن مجید، نوربخش صفحۀ روزگار گردیده. تا کنون، هیچیک از حکماء و عرفاء و فقهاء و دانشمندان، به خیال اینکه این دُرّهای یتیم (= گوهرهای یگانه) را به رشتۀ نظم (شعر) آورده، تفسیر منظومی [از خود] در روزگار بهیادگار بگذارد، نیفتاده. تا اینکه در زمان تاجداری این شاهنشاه دادگر معارفپرور (= ناصرالدینشاه). مشیّت (= خواستۀ) خداوندی عَلاقَة (= تعلّق) گرفت که این سکّۀ مُباهات (= افتخار) ابدی، به نام مبارک این شهریار تاجدار، زده آید.».
[سپس در اینجا، شرح احوال خود مؤلّف (مرحوم صفیعلیشاه) آمده؛ که چون در کتب مرجع، و نیز در اینترنت، در دسترس عموم هست، جهت پرهیز از اِطالۀ کلام، آن را نمیآوریم. تا آنجا که مرحوم صفیعلیشاه میفرماید]:
«. و بیش از بیست سال است که در دارالخلافه (= تهران) ساکن و آسودهام؛ و با کسی در کلام و مقامی طرف نیستم که موجب زحمت شود. و اگر هم از ”مردمان بیکار“ یا ”باکار“ (!!) نامُلایمی (= آزار) دیدم و سخنی بهغرض شنیدم، متحمِّل شدم (= تحمّل کردم). در معاش (= خرجی زندگی) هم بحمدِ الله، اینقدرها قَناعَت دارم که کار به خرابی و خَسارَت نرسد و آشنا و بیگانه را به زحمت خود نیندازم. بیشتر اوقاتم مصروف به تحریر (= نگارش) است. قریب دو سالست مشغول نظم تفسیر قرآنم، که هم اشتغال است و هم طاعت و هم تشویق مردم فارسیزبان به خواندن و فهمیدن کلام الله مجید. شاید اجر [این] فقیر، عِندَ الله ضایع نگردد و مردم را سالها و قرنها سبب هدایت شود. توفیقِ نیّت خالص و رفع اَغراض طبیعت (= غرضهای نفس) از خدای میطلبم. در ضمنِ تفسیر هرجا بهمناسَبَت هرچه لازم بود نگاشتهام. والسّلامُ علَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدَی».
گلایه صفیعلیشاه از ناسپاسی و مردهپرستی ما ایرانیان
مرحوم صفیعلیشاه در «عرفان الحق» که رسالهای است در اسرار سیر و سلوک و آداب طریقت، به نثر روان، که آن را برای ناصرالدّین شاه تألیف کرده، میفرماید:
«سالها بود كه در خيال داشتم ترجمه تفسير كلام الله را به نظم آرَم، كه مُشوِّق مردم فارسى زبان به خواندن و فهميدن معانى و نِكات عرفانى قرآن گردد و خاطرها از اباطيل مدّعيان لفظتراش پرداخته شود، و توفيق اين كار بزرگ را نمىيافتم؛ بلكه [آن را] مُمتنِع (= مُحال) مىپنداشتم. [تا آنکه] در اين آخِر عمر عنايت بارىتعالى شامل حال شد، و اين امر عجيب در مدت دو سال بلكه كمتر بهظهور پيوست. [و] از آثار عجيب اينعصر، يكى [همین] تفسير منظوم [من] است كه اگر بىغرضانه آن را بخوانى، وُقوعَش را از عجايب روزگار دانى. نه از آن گويم كه اين فقير (= صفی) [آن را] به نظم آورده[ام]؛ اگر من از دنيا نگذشته باشم، دنيا از من گذشته! نخواهم از اين تعريف، كسىرا بهخود راغب كنم. اگر مردم همه [به من] راغب شوند، بعد از اين چه خواهد شد؟! و در اين آخِر عمر چه طَرْفى (بهرهای) از دنيا خواهم بست؟! كه در خرابهاى نشستهام و از حياتِ عارِيَت (= زندگی امانتی و ناپایدار)، بهحقيقت خسته[ام]؛ نه آمالى (= آرزوهایی) دارم [و] نه اولاد و عِيالى!
امّا تو به دانش انصاف دِه و به اغراض طبيعت (= غرض شخصی) پا بر حق مَنِه! كه اگر مرا نامى نيست، اين كتاب (تفسیر صفی) از براى عجم (=پارسیان) نيك نامى است. مردم اغلب مردهپسند و غايبطلب و بيگانهپرستند. اگر چنين كتابى از ساير بلاد به ايران آمده بود، در شُؤونَش بنگر تا چه حكايتها بود!» (عرفان الحقّ، ص6و7).
جدول و منظومه ترتیب نزول سُوَر قرآنیّه
«تا شمارۀ 86 سُوَر مکّی (قبل هجرت) و بعد از آن سُوَر مَدَنی (28 سوره) است»
منظومهای در ترتیب نزول سورههای قرآن کریم
امّا، چون ترتیب ما در تحریر و گزینش تفسیر ادبی و عرفانی مرحوم صفیعلیشاه (تفسیر صفی) (رضوان اللّه علیه) و تلفیق و آمیزش آن با تفسیر پارسی موزون و مسجّع و ادبی دیگر (تفسیر نَسَفی) بر شیوۀ ترتیب نزول سوره های قرآنی است، تا خواننده - و علیالخصوص نسل جوان و نوجوان - محتوای سورهها را سلسلهوار و بر اساس ترتیب تاریخی اسلام و قرآن، فرا گیرند (روشی که اغلب مفسّران بزرگوار، با وجود رنج فراوان، از آن غافل بودهاند)؛ لِهذا، ابتدا تصویر جدولی را ارائه میدهیم که بهسهولت و آسانی، هر شخص خواننده بتواند سورۀ مورد نظر خود را در آن پیدا کرده و ضمن آگاهی از تاریخ و ترتیب نزول آن سوره، و بالتَّبَع: مکّی یا مدنی بودن آن، با سیاق و روند نزول وحی نیز بهزیبایی آشنا گردد.
و چون، برخی علاقهمند به حفظ و از بر کردن ترتیب نزول سورهها هستند، بندۀ حقیر، این منظومه را (که به شعر فارسی است)، تقدیم حضور خوانندگان ارجمند مینمایم:
قرآنِ خدا بُوَد به ترتیب نزول:
اوّل ”عَلَق“ و سپس ”قلم“ بهر عقول
”مُــزَّمـّــِل“ و بعد ازآن بُوَد ”مـُدَّثـّـِر“
پس ”فاتحه“ و ”مَسَد“ به هر مـُسـتـکبِـر
”تکویر“ وَ ”اَعلَی“ وسپس ”لَیل“ و ”فجر“
از بعدِ ”ضُحَی“ ”نَشْرَح“ و ”عصرِ“ پُر زجر
وانگاه به ”عادیاتِ“ پُر نَفَس تا ”کوثر“
پس نفی تَفاخُر به ”تکاثُر“ یکسر
چون لعن ریاکار بخیل از ”ماعون“
وانگاه به ”کافِرُونِ“ بس بیقانون
”فیل“ و ”فلق“ و ”ناس“ به ”توحید“ و ”نجم“
وانگه ”عَبَس“ و ”قَدْر“ چو ”شَمسِ“ کمحجم
از بعدِ ”بروج“ و ”تین“، ”قریش“ و ”قارِع“
بــا نـــارِ ”قیامت“، ”هُمَزَه“ شــد قــانــع
پس ”مُرسَلِ“ ”قاف“ در ”بلد“ شد ”طارِق“
همـچـون ”قمر“ از جلوۀ حق شـــد بـارِق
پس ”صاد“ وَ ”اعراف“ وَ ”جن“ با ”یاسین“
”فُرقـآن“، ز ”فاطِر“ است و ”مریم“ ز مُبین
”طاها“ بُـــوَد و ”واقعه“ بـَــهـــرِ ”شُعَراء“
پس ”نَمل“ و ”قَصَص“ زِبَعدَش آید ”اِسْراء“
”یُونُس“ بُوَد و ”هود“ چو ”یُوسُف“ در ”حِجْر“
”اَنعام“ وَ ”صافّات“، چـــو ”لقمان“ در هِـجْر
وَ زْ بَـعـدِ ”سَبَأ“، ”زُمَر“ بُـوَد با ”غافر“
حُکمیست ز ”فُصِّلَتْ“ به ”شورا“ ظاهر
پس ”زُخرُفِ“ پُر ”دُخان“ شده ”جاثیه“اش
”اَحقاف“، چـو ”ذاریاتِ“ پُـر ”غاشیه“اش
از ”کهف“ به ”نَحل“، ”نوح“ تا ”ابراهیم“
در مسلک ”انبیاءْ“، ”مؤمنون“، بــا تعظیم
چون ”سجده“ به ”طورِ“ ”مُلکِ“ او ”حاقّه“ شد
بــا طَــیِّ ”مَعارِجَ“ش ”نَبَأ“ ســاخـتــه شــد
پس ”نازِع“ و ”انفطار“ و ”اِنْشَقّ“ با ”رُوم“
بـا تـار ”عَناکِبْ“ بـه ”مُطفِّف“ مـخـتـوم
گشتند چو ”هشتادْ“ وَ ”شش“، کآنْ مَکّیست
ما بعدِ همه، ”بیستْ“ وَ ”هشت“ از مَدَنیست:
اوّل: ”بقره“ بعد، چو ”اَنفالِ“ دیار
از بهر کلیم(ع)، ”آلعِمرانَ“شْ یار
”احزاب“ وَ ”مُمتَحِن“، ”نِساء“ و ”زِلزال“
میزانِ ”حدید“ شد: ”محمّد(ص)“ با آل(ع)
پس ”رعد“ ز ”رحمن“ چو بر ”انسان“ بارَد
بـا خود، چو ”طلاق“ و ”بَیّنه“، ”“ آرَد
”نصر“ آمده با ”نور“ به ”حجّ“ در درجات
در وصف ”منافقون“، ”جِدالِ“ ”حُجُرات“
”تحریم“ به ”جمعه“ و ”تَغابُن“ در ”صف“
رمـزیـسـت بـه ”فتحِ“ ”مائده“ انـدر کـف
شــد خاتمۀ کتاب دادار غـفـور:
ابراز ”بَرائت“ از تبهکار شَرُور
ویــن نظـم کـنـم نـثار هـــر ســه اسـتــاد:
از ”شهصفی“ و ”سعادت“ و ”مهرآباد“
پس هرچه قصور و لُکنَت اندر آنست
از بنده؛ و هرچه جلوه: از ایشان است
(سرودۀ شاگرد کوچک: سید احمد سجادی؛ محرّم الحرام ١۴۴٢/ ٢ شهریور ١٣٩٩).
عرض ادب به ساحت حضرت سَیّد الشّهداء(ع)
(بهسبب تقارن آغاز تدوین این اثر، با آغاز محرّم 1442ق)
(با شعری دلانگیز از زُبدَة الاسرار صفیعلیشاه، در مدح آنحضرت؛ هنگامیکه آن اثر ارزشمند را خاضعانه، پیشکش درگاهش مینماید).
«صیشاه (ظهیرالدّوله) در کنار استادش صفیعلیشاه»
گردد اندر مِدْحَتِ سلطان عشق
«زُبدَة الاسرار» هم دیوان عشق
نَـکْ، پیِ اظهـار شکـر ایـن نِعَم
گیرم اندر مدح عبّاسات(ع) قلم
تا به دل، تخم وفـا چون کـاشت او
دست در عشقت زِجان برداشت او
پیشکش چون با دودَستِ خویش کرد
بر حسین(ع) و خویشرا درویش کرد
(مثنوی و مرثیه منظوم زبدة الاسرار،
سرودۀ مرحوم صفیعلیشاه، ص66)
مقدّمۀ محقق اثر (اهداء و بَراعَت اِستِهلال)
***
به نام «خداوند جان آفرین»
حکیم «سخن در زبان آفرین»
***
ابیاتی به «یاد و نام» هر دو معلم دوران دبستان و راهنمایی:
استاد علیرضا سعادت؛ و مرحوم استاد علیاصغر مهرآبادی
***
اُسوَۀ عارفان، شاه نعمتاللّه ولی (رضوان الله علیه) میفرماید:
ای به «مهرت» دل خراب «آباد»
وز غمت جان مستمندان شاد
هر که شاگردیِ غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد؟
ما - بهترکِ مرادِ خود - گفتیم:
«در ره دوست، هرچه بادا باد!»
جان بهجانان بهذوق پیوستیم
این «سعادت» نگر که دستم داد!
***
حکیم سنائی غزنوی گوید:
طلوع مهر سعادت بهساحتِ اقبال
«طلیعۀ اثرِ» لطفِ ایزدِ مُتَعال
***
عارف شهید، عطّار نیشابوری نیز، در مدح مولا علی(ع) فرماید:
هرکه را گشته «سعادت» یار او
«شهسوار دین» بُوَد سردار او.
جانت از مهر علی(ع) آباد کن
خاطرت از بار غم آزاد کن
رو چو عطّار و قَناعَت پیشه کن
در کتاب مَظهَرش اندیشه کن
***
وحشی بافقی نیز در مدح مولا علی(ع) گوید:
به سلطانی نِشانْ مهرش، اگر آباد خواهی دل
که بی والی چو باشد مُلک، رو آرَد به ویرانی
***
بیدل دهلوی(ره) نیز در غزلی چنین گوید:
خاطرم عمری به اُمّید سعادت شاد داشت
جانکنیها ریشهای در تیشۀ فرهاد داشت
بیتو در ظلمتسرای جسم کی تابد فروغ
پرتو مهر تو این ویرانه را آباد داشت!
***
فرّخی سیستانی نیز، چنیـن سروده است:
هرکه نیکو کند نکو شنوَد
تا فلک را پدید نیست کران
قِسمَش از مِهرگان، سعادت و عِزّ
تا فرود آید از هوا باران
***
و بالأخره اوحدی مراغهای(مراغی) گوید:
به تأیید سعادت، اختر مهر
ز برج غم بِدَر خواهد شد آخر
بخواهم داد «کامِ دوستان» را
حکایت، مختصر خواهد شد آخر
ز مهر اَوْحَدی بر روی آن ماه
جهانی را خبر خواهد شد آخر
*****
به یاد معلّم جوان دوران نوجوانیام، مرحوم استاد علی اصغر مهرآبادی
لفظ «مهرآباد» در تفسیر ادبی عرفانی نَسَفی (به نثر فارسی مُسجَّع) آمده است:
«قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ * حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً!» (یُوسُف: 85)
«[برادران به یعقوب(ع)] گفتند: [تو] هماره[اى] با يادِ يُوسُف *
تا آنگه كه ويران [و پریشان] شوى در مهرآبادِ يوسف(ع).».
(تفسير نسفى، نجمالدّین نَسَفی (نَخشَبی) متوفّای 537ق، 1: 46)
***
و به یاد معلّم نوجوان دوران خردسالیام، استاد علی رضا سعادت
هنوز بهیاد دارم آن روزی را که استاد علیرضا سعادت، آنقدر از «عشق به خدا» و راز و نیاز با او، برای ما کودکان خردسال دبستانی (در مدرسه سجّادیه = احمد معینی) سخن گفت، تا اشک از چشمان خودش جاری گشت؛ و آن سخنان و درددلهایی که برای ما نونهالان آنزمان تازگی و شگفتی داشت، اینک آثار خود را در شاگردی از شاگردان ایشان و استاد مهرآبادی فقید (که ایشان هم بسیار از خدا برایما میگفت) در قالب این اثر ناچیز (که بهسان قایقی کوچک در اقیانوس بیکران عرفان غوطهور و شناور گشته) نمایان میسازد. و گویا تقدیر بر این بود که مهر سعادت توسّط این دو معلّم مهربان و سعادتمند، نصیب این بندۀ حقیر بیبهره از محضر بزرگان گردد.
لفظ «سعادت» نیز در تفسیر منظوم عرفانی صفی (محور اثر ما) آمده است؛ از جمله:
پيشرفتى، آن كه ايشان را ست نيک -
نزد آن پروردگار بىشريک -
سابقست آن در سعادت، خاص را
تا شناسى، از ثَبات، اشخاص را
يـا كـه باشـد رَهـنَـمايـىِّ خِرَد
مرد را در كارها - از نيک و بد -
نزد اهل معرفت حُبّ خداست
كان مُحِبّ را بر سعادت رهنماست
پيش از آن كآيد ز «محبوبش» پيام
جان به كف در بندگى دارد تمام.
(شاگرد کوچک: سیّد احمد سجّادی، 26 مرداد 1399ش)
درباره این سایت